- بریده کردن
- تعیین کردن، تقریض
معنی بریده کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اکتفا کردن
خواستن آهنگ کردن یازیدن عزم کردن تصمیم گرفتن
بسنده کردن بر به. راضی شدن خشنود شدن، اکتفا کردن کفایت کردن
تف دادن کباب کردن
ضایع و گندیده کردن: مرغ تخم را بلغده کرد
خنکی خوردن سردی خوردن، سرد کردن خنک کردن
انتخاب کردن، برگزیدن
بد خویی کردن، بدمستی، نعره زنی، نعره زدن، بد خویی کردن، بدمستی، نعره زنی، نعره زدن
انتخاب کردن برگزیدن: زصد دستان که او را بود در ساز گزیده کرد سی لحن خوش آواز. (نظامی)
پخته هریسه مهراکردن
بس کردن، تمام کردن، برای مثال به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری - ۳)
تف دادن، کباب کردن
Bronze, Tan
Optimize
раздевать
жарить
бронзировать , загорать
оптимизировать
entblößen
bräunen
optimieren
роздягати
смажити
бронзувати , засмагати
оптимізувати
rozbierać
opalać, opalać się
optymalizować